آمدن ژنرال حمید فیض، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت پاکستان (آیاسآی) به افغانستان، صرفا برای شرکت در برنامه اعلام رسمی تشکیل دولت طالبان نیست. در چنین مراسمی، معمولا مقامهای غیرنظامی دولتها و بهویژه مقامی از وزارت خارجه حضور مییابد، نه مقامات امنیتی. حضور ژنرال فیض، صرفا برای حل تنش میان ملابرادر آخوند و همردیفانش با حقانیهایی است که در کابل قدرت را در دست گرفتهاند.
وقتی سه شب پیش شلیکهای کابل را به تیراندازی شادمانانه برای «فتح پنجشیر» نسبت دادند، در حالی که پنجشیر هنوز کاملا در اختیار نیروهای مقاومت قرار داشت، کسی به یادداشتها و خبرها در مورد تیراندازی طرفداران ملابرادر و هواداران حقانیها در شبکههای اجتماعی، توجهی نکرد. اما واقعیت این است که از همان آغاز سقوط پایتخت و هجوم سریع حقانی و جنگجویانش به کابل و تصرف مناطق استراتژیک شهر، معلوم شد که تنشها میان جناح ملابرادر و حقانیها آشکارتر شده است. این تنش و اختلاف تنها حاصل قدرتطلبی ملابرادر یا حقانیها نیست، بلکه ریشه در تاریخ سیصد سال گذشته افغانستان دارد و برمیگردد به اختلاف و نزاع تاریخی میان غلجاییها و درانیها. این نزاع قدرتطالبانه باعث شده است که تاریخ سیصد سال گذشته افغانستان، تاریخ تنها خونریزی و جنگ و کشتار باشد و برهههای کوچک آرامش در آن چنان کم است که به چشم نمیآید.
در ۳۰۰ سال گذشته، غلجاییها در مجموع تنها سه بار قدرت را در افغانستان به دست گرفتهاند. نخست در قرن ۱۸ میلادی، با اقتدار میرویسخان هوتک در قندهار، دوم در سال ۱۹۷۸ با روی کار آمدن نورمحمد ترکی، و بار سوم با قدرت گرفتن طالبان و ملاعمر.
در قرن هجدهم، افغانستان عرصه تاخت وتاز صفویهای ایران و مغولهای هند بود. قلات و مقر در میانه قندهار و غزنی، حدفاصل میان دو دولت مغولان هند و صفویان ایران بود. هوتکهای غلجایی در آن زمان خود را به صفویها نزدیک کردند و به آن ترتیب، از سوی آنان القاب مختلف گرفتند. میرویسخان هوتک که به جای پدرش رهبری قبیله هوتک را به دست گرفته بود، وظیفه اخذ باج و خراج سالانه را از خوانین پشتون بر عهده داشت. او بالاخره از درگیر بودن صفویان با عثمانیها استفاده کرد و بر گرگین، برگمارده صفویها در قندهار، شورید و قدرت را در دست گرفت. از آن زمان تا تصرف قندهار ازسوی نادرشاه افشار، حکومت غلجاییها بر بخشی از افغانستان و ایران امروز برقرار بود. زمانی که نادرشاه افشار در ۱۷۴۷ میلادی به قتل رسید، احمدخان ابدالی، فرمانده لشکر افغانهای نادر، با لشکرش به سمت قندهار حرکت کرد. او مقدار زیادی پول و جواهرات، از جمله الماس معروف «کوه نور» را در آن لشکرکشی با خود داشت. احمدخان ابدالی در سال ۱۷۴۷ میلادی در قندهار به پادشاهی برگزیده شد و آن رویداد، نقطه آغاز سلطنت درانیها در افغانستان بود.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
از آن جا که سران قبیلههای مختلف در قندهار، از جمله غلجاییها، نمیتوانستند برای انتخاب شاه به نتیجه برسند، احمدخان را که به تیره کوچک و مغضوب شده سدوزایی (ابدالی) تعلق داشت، به عنوان شاه پذیرفتند، زیرا چنین میپنداشتند که در زمان حکومت احمدخان، مطلقالعنانی آنان همچنان پا برجا خواهد ماند. اما احمدخان که اصول حکومتداری را زیر دست نادرشاه افشار آموخته بود، در نخستین فرصت همه خانهای عصیانگر را به زور یا با تطمیع و پذیرش صلحآمیز، مطیع خود ساخت. او نام «»درانی را به جای «ابدالی» بر تیره خود گذاشت که تا امروز هم به همین نام شناخته میشوند. از آن زمان تا سال ۱۹۷۸، حسرت حکومتداری در دل غلجاییها باقی ماند. در این میان، غلجاییها هرازگاهی بر درانیها میشوریدند؛ از جمله در جریان قیامی در سال ۱۷۴۹ که نورمحمدخان میرافغان بر ضد احمدشاه درانی برخاست، اما بهشدت سرکوب شد. در زمان تیمورشاه درانی، فرزند احمدشاه، اقوام ترین و مهمند که مربوط به قبیله غلجایی است، علیه وی شوریدند. اما تیمورشاه آنان را نیز سرکوب کرد. پس از آن نیز شورشهای گهگاهی غلجاییها علیه درانیها هرگز تمامی نداشته است. عبدالرحمنخان در کتاب «تارج التواریخ» که نوشته خود اوست، میگوید: «هرچند کوشیدم، این اقوام...، افریدی، وزیری، مسعود و شينوارى اصلاح نشدند، ازهمین سبب من هم به انگلیس بخشیدمشان.» او به همین دلیل معاهده دیورند را امضا کرد تا از شر بخشی از غلجاییها راحت شود. اگرچه سقوط حکومت اماناللهخان را به شورش حبیبالله کلکانی ربط میدهند، اما در واقع شورشهای پیدرپی در مناطق شرقی و شمال شرقی افغانستان بود که پایههای دولت او را تضعیف کرد. این شورشها سپس در زمان نادرخان و ظاهرشاه به شدت سرکوب شد.
محمدزاییهای در قدرت که بخشی از ابدالیها هستند، برای آرام کردن غلجاییها، آنان را در نظام ارتشی افغانستان سهیم کردند. همین امر، موجب سقوط سلسله دویستساله محمدزاییها در افغانستان شد. افسران غلجایی که حالا در حلقه حزب دموکراتیک خلق افغانستان جمع بودند، در سال ۱۹۷۸ برای همیشه طومار حکومت دویستساله محمدزاییها را برچیدند و غلجاییها بار دیگر به حکومت رسیدند. با پیروزی مجاهدین در سال ۱۹۹۲، پشتونها که به خود را وارث سنتی قدرت در افغانستان میدانستند، ناگهان با قدرت گرفتن تاجیکها روبهرو شدند. به همین دلیل، جنگهای میان سال ۱۹۹۲ الی ۱۹۹۶ بیشتر جنگ بر سربرگشت قدرت به پشتونها است تا جنگهای تنظیمی. پاکستان هم که به صورت سنتی خواستار حکمرانی پشتونها در افغانستان است، از اختلافهای موجود در افغانستان استفاده کرد و با حمایت از جنبش طالبان که هنوز نوپا بود و در گوشهای از قندهار شکل گرفته بود، زمینه را برای توسعهطلبی طالبان میسر ساخت. ساختار اصلی گروه طالبان را اقوام غلجایی، مانند هوتک و اسحقزایی تشکیل میدهد، اما بعدها درانیها نیز به خیل طالبان وارد شدند.
در سال ۱۹۹۶، یک بار دیگر سلطه غلجاییها بر بیشتر افغانستان تثبیت شد. بخش اعظم قدرت در زمان «امارت اسلامی» طالبان، در چنگ غلجاییها بود، و سقوط طالبان، سقوط آنان را نیز به همراه داشت. حامد کرزی که از تیره پوپلزایی و قوم درانی بود، تا آن زمان اسمی ناشناخته بود، اما در نشست بن در ۲۰۰۱، ناگهان در راس قدرت در افغانستان قرار گرفت. غلجاییها دوباره از دولتداری مایوس شدند. امریکا میخواست با نصب یک پشتون، پیام واضحی به دیگر پشتونها برای ترک مخاصمه و وارد شدن به حکومت بفرستد. اما غلجاییها آن پیام را نادیده گرفتند. هرچند شماری از آنان با دولت همراه شدند، اما آنان نمایندههای واقعی قبیلههای مختلف غلجایی نبودند. به همین دلیل، تنها دلیل جان گرفتن سریع و دوباره ساختار طالبان، صرفا برای مبارزه با خارجیها نبود. عامل مهم و اصلی، نزاع تاریخی میان قبیلههای درانی و غلجایی بود.
زمانی که دو دوره حکمروایی حامد کرزی درانی تمام شد، او تلاش زیادی کرد تا یک درانی دیگر بر سر قدرت بیاید. کرزی در دوران حکومتش نیز به صورت خزنده و ناملموس میکوشید تا از حضور خارجیها به نفع تقویت جایگاه درانیها و عقب راندن غلجاییها استفاده کند. او حتی تلاش داشت تا قندهار، زابل، و هلمند را از غلجاییها خالی کند. به همین دلیل از نامزدی زلمی رسول محمد زایی که وزیر خارجه او نیز بود، حمایت کرد. با این حال، اشرف غنی احمدزی برنده انتخابات شد؛ آن هم انتخاباتی که ظن تقلب گسترده در آن میرفت. اشرف غنی برای پوشاندن صورت واضح تنش غلجایی – درانی، تخلص قومی خود را کنار گذاشت و از «اشرف غنی احمدزی» به «محمد اشرف غنی» تبدیل شد. اما تلاش او برای اقتدار بیشتر غلجاییها از چشمان درانیها دور نماند. فاصله گرفتن کرزی از غنی، به دلیل همین تلاشهای او بود.
غنی در آخرین روزهای حکومتش باز هم دین خود را به غلجاییها ادا کرد و پیش از آن که پایتخت به صورت کامل به دست نیروهای طالبان سقوط کند، تعداد زیادی از جنگجویان شبکه حقانی را که غلجایی هستند، وارد کابل کرد. آنان تا درانیهای طالب خبر شوند، اکثریت مناطق و نهادهای استراتژیک را در چنگ گرفتند و مذاکرات را نیز با کرزی، عبدالله، و حکمتیار که حالا مسئولیت کمیسیون نظم کابل را بر عهده دارند، آغاز کردند. این حرکت ملابرادر را که درانی است، نگران کرد و به همین دلیل زود خود را به کابل رساند. اما تنشها میان آنان همچنان پابرجا مانده است.
دلیل اصلی تاخیر در اعلام حکومت طالبان، مخالفت شبکه حقانی با ریاست ملابرادر است. ژنرال حمید فیض که نفوذ کافی در رهبری طالبان دارد، نیز به همین دلیل وارد کابل شده است. در وضعیتی که مقاومت پنجشیر در حال گسترش است، او باید به هر شکل ممکن شاخههای طالبان را با هم آشتی دهد و زمینه اعلام رسمی دولت را میسر کند. اما با تمام این اوضاع، حتی اگر این بار هم رئیس «استخبارات» پاکستان بتواند طالبان را به یک دیدگاه واحد برساند، تنش تاریخی میان غلجایی و درانی هرگز تمامی نخواهد داشت.